الناز نفس مامان الناز نفس مامان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان الناز

يه عالمه دلم گرفته

سلام الناز عزيزتر از جونم امروز خيلي دلم گرفته يكي به خاطر اينكه شما مريض شدي و ديروز كه بردمت دكتر خيلي تب داشتي اما امروز كه داروهاتو خوردي بهتري و يكي هم به خاطر اينكه بابا مهدي امروز داره ميره چين واسه ١٥ روز واي كه دارم ميميرم از غصه ايشالاه كه زود زود كاراش تموم شه زودي بياد ما هم داريم ميريم خونه مامان مهري تا بابا مهدي جونمون برگرده اونجا مي مونيم فعلا تا اونجا هستيم فقط مي تونم برات بنويسم چون با گوشي نمي تونم عكس بزارم
31 شهريور 1392

امام رضا

به حلقه های ضریحت دلم گره خورده... گره گشای من،این بار این گره مگشای کـــاخ همـه شاهـان جهـان را که بگـردی دربــار کسـی پنجره فولاد نــدارد عشق نوشت ♣ گـشـتـم بـــر در دیــوارحـریمـت جایی ننوشتند گنهکار نیاید السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی موسی الرضا (ع) ○ میلاد حضرت امام رضا (ع) را به تمام شیعیان و دوستداران تبریک میگم ○
24 شهريور 1392

دخترم هركًز ...............

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند ! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند ! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند ! به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند ! به دستان پدرت... به جارو کردن مادرت... به راننده ی چاق اتوبوس... به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد... به راننده ی آژانسی که چرت می زند... به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند... به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند... به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد... به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی... ...
22 شهريور 1392

سرزمین عجایب

سلام الناز جونم عزیز دلم روز یه شنبه تولد دایی محمد بود و همه خونه ما بودن یعنی مهمونی بود که همزمان با تولد دایی محمد شد مامان مهری اینا و مامان شهناز و خاله عذرا و خاله انا که شما کلی با ارتین کلی اتیش سوزوندی که وقتی رفتن انگار تو اتاقت بمب منفجر شده بود یعنی هر چی که کی خواستی وسط اتاق بود و چیزی هم که نتونسته بودی ارتین برات زحمتشو کشیده بود بماند با همه این قضایا بهمون خیلی خوش گذشت از همونجا هم قرار شد فردا بریم خونه خاله انا  بد از رفتن به خونشون و خوردن نهار قرار شد بریم شهربازی که خاله اینا جایی دعوت بودن و من و شما و مامان شهناز رفتیم چون بابا مهدی طبق معمول روزای تعطیل رفته بود سر زمین شمال ما هم رفتیم سرزمین عجا...
12 شهريور 1392
1